سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

...

دراز کشیده ای با چشمهای بسته. دستهایت آزاد دو طرف بدنت یله داده شده است. سرت صاف رو به سقف است. و آن چهرهء معصوم نمای همیشگیت سرد و دست نخورده، خودنمایی می کند.
درست پایین دو پایت می ایستم با فاصله. پاهایم را به اندازهء پاهایت کمی بیش از عرض شانه ام باز می کنم و عریانی ات را با ولع نگاه می کنم.
پاهایت بلند و مغرور اند. درست شبیه خودت. از سمت راستت می آیم. از سمت راستت می خرامم و تا نزدیک صورتت می آیم. قول بدهد اگر گفتم از سرد بودنت و از عذاب دادنت مرا، لذت می برم، بهم انگ خود آزاری نزنی.
می دانی یک حس عجیب! اول درد! دوم درد! سوم درد! بعد بی حسی! بعد لذت! نیم بعد لذت اما شدید! و بلافاصله تنفر! تنفر در اوج! وقتهایی که سردی من این حس را دارم.و حالا.
سطل را پر می کنم. می پاشم از بالای سرت به پایین. سر خوردنش را روی لختیت و روی کاشیهای سفید تماشا می کنم. راستی بهت گفته بودم تو اولین جسدی نیستی که موقع شستن عاشقش می شوم؟

هیچ نظری موجود نیست: