سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

فكرداني

چيزهايي هست كه مي‌خواستم راجع بهشان بنويسم و وقت نمي‌شود يا زمانش از نظر ذهني خودم گذشته فقط يك اشاره مي‌كنم كه لال از دنيا نروم:

  • حكم اعدام صدام به نظرم مي‌توانست حبس ابد يا چيزي شبيه آن باشد،‌ حق كشتن انسانها از آن مواردي است كه هيچ وقت شرايطش در ذهنم كافي نمي‌شود.

  • داستان پخش شدن فيلم خصوصي از زندگي آن دخترك بينوا، جز واقعيات كثيف فرهنگ امروز ايران است كه متاسفانه يك جوري همه‌گير هم شده است. مخم سوت مي‌كشد وقتي بهش فكر مي‌كنم.
    همكلاسي توقع دارد به جاي دقيق گوش دادن، مرتب از تو سوال كند، فقط به اين بهانه كه تو سريعتر مطلب را مي‌فهمي. حتي اگر مطمئن است كه تو بخشي از مطالب را از دست مي‌دهي، باز اين را حق خودش و وظيفهء تو مي‌داند. از توقعات و انتظارات بي‌جا زده مي‌شوم. كم تحمل شده‌ام.

  • مي‌گويد امشب خواستگاري از دوست دختر برادرم براي برادرم است. چه جالب! چه خوب! تبريك چند وقت با هم بودند؟ يك سال!!!!!!!!!

  • دختر سه سال است كه عقد كرده است، شوهرش وكيل است، خودش هم ليسانس دارد. تو يك كلاس نسبتن گران باهاش آشنا شده‌ام. راجع به كمپين باهاش صحبت مي‌كنم، قرار مي‌شود فردا بعد از صحبت با همسرش نظرش را بگويد، مي‌گويد تمام حقوق به نظرم بايد عوض بشود جز تمكين، چون تمام هدف زناشويي،‌ همين در اختيار بودن تمام و كمال جنسي زن است و اين اجحاف نيست..... شاخ در مي‌آورم. وقتمان تمام مي‌شود. فكر مي كنم فردا چي بهش بگويم و از كجا شروع كنم؟

  • و باز براي تو: هر لحظه كه احساس شادي مي‌كنم، هر لحظه كه از چيزي لذت مي‌برم، هر لحظه كه جلو مي‌رود و من از چيزي خرسند مي‌شوم، بلافاصله يك غمي مثل يك كلوخ مي‌خورد درست وسط پيشانيم، چون مي دانم كه تو اين شادي را نداري. و مي دانم كه چيزي نابرابر دارد پيش مي‌رود، گرچه ناگريز.
    چندين ماه پيش بود مي‌گفت: يادت باشد آنجا با زندان خيلي فرق مي‌كند. شرايط او با زنداني خيلي فرق مي‌كند. رابطهء‌ شما با .... خيلي فرق مي‌كند. همه را مي‌دانم اما ..... . من ناراحتم كه من از چيزي شادم، كه تو را شاد نمي‌كند.


پي نوشت: ***
راستي اينجا امروز زياد كليك كنيد
اينجا را براي حذف سنگسار امضا كنيد
اينجا را هم پر كنيد و بفرستيد براي عاليجنابان

هیچ نظری موجود نیست: