سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

nothing, just i'm a little confused!

طبقه هفتم هتل، کنار پنجره نشستم و پاور پوینت را برای روز دوم سمینار حاضر می کنم و هزار بار هم وسطش میل چک می کنم.
?
هتل وسط یک پارک زیبا است که تو این روزها رنگهای پاییزی گرفته و هیچی از اضطراب من نمی فهمد...

میزبان با ما زودتر از بقیه قرار می گذارد به صرف کافی و خوش آمد گویی ویژه به قول خودش به "پارستو"


you know parastoo is the youngest one in this seminar? and youngest women in all our seminars?

و از بیست و سه نفر، جز من یک خانم دیگر هم هست که هنوز نمی دانم مهندس است یا نه؟

می پرسد دوست داری بجز کار و سمینار کجا را ببینی؟
Every where you want, I'll arange it for you.

فقط تشکر می کنم و می گویم نمی دانم یک کم گیجم و وقتی می پرسد چرا؟ هر چی فکر می کنم، نمی توانم چیزی بگویم, می گویم بگذار از ایران همین را داشته باشد که دخترهای جوان مهندس به قول خودش expert دارد.
نه مبارزه برای حق آدم بودن، نه زیر فشار نفس خواستن، نه نه نه نه ....

راستی اینجا حدود ده و نیم شب است.

هیچ نظری موجود نیست: