شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۸

دست گل ذهن

هر چه من تصورم از خودم آدم بزرگتر و پر هیبت تر و پر ... تر باشد، بیشتر درگیر بزرگ نشان دادن، پر هیبت نشان دادن و ... نشان دادن خودم می شوم و به همان نسبت از خود ساختگی و بزرگ تربیت کردن خودم بیشتر غافل می شوم.

حالا تصور کن چنین و چنان نشان دادن، مشغولیت ذهنی تعدادی آدم بشود که دارند کار گروهی انجام می دهند...


میزان به هم ریختگی روابط بین آدمها را نگه دار و به آن اضافه کن فعالیت اجتماعی- فرهنگی جمعی...


حاصل را به شیوه برنامه نویسان در یک گوشه ذخیره کن و هر چه فشار حکومتی و اجتماعی هم برای کار اجتماعی در ایران وجود دارد هر بار به قبلی اضافه کن...

حالا اگر تصور ذهنی هنوز همان قبلی باشد، می توانی حدس بزنی که ذهن برتری طلب چه برداشتهایی برای خودش می سازد و کجاها به، به به و چه چه از خودش می رسد و کجاها مصمم تر به برتر نشان دادن خودش پیش می رود؟

ذهنمان گاهی بازهایی با ما پیش می گیرد که هزینه اش خیلی بیش از خوش خوشان لحظه ای ذهنی است.

۱ نظر:

Unknown گفت...

جالب نوشتي
بازي خوبي نيست، مثل وقتي كه آدم دستش به گوشت نمي رسه، بعد خيلي بزرگتر از هر گربه اي، مي شينه و هزارتا هزارها فكر و خيال مي كنه
!

چيزايي كه از دادگاهت نوشتي و شنيدم، واقعاً اعصاب خورد كنه، يكي نيست به اينا ياد بده كه فرق قاضي و دادستان و جلاد چيه! دفعه بعد يه كاست «شهر قصه» براشون ببر، شايد يه چيزايي دستگيرشون شد