چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۸

جلوه كاوه

بيش از يك ماه مي‌شود كه خودم از اينجا گم شده‌ام.

به دوستي مي‌گفتم، وقتي در شرايط ناامني مطلق باز نقطه‌هايي، ‌تكه‌هايي، ‌دوستهايي براي اطمينان كردن داري...گرفتار آمدن همان دوستها در شرايط نا امني مطلق بر احساس امنيت نداشته ات چنان محكم لگد مي‌فشارد كه نفس به شماره مي‌افتد.


ديدن مادر- پدر كاوه بوديم كه كاوه از بند عمومي مردان اوين زنگ زد. بعد از حال و احوال و خوش بش سرحالش اولين سوالش اين بود كه از مغيثه (قاضي دادگاه پرونده‌ام) چه خبر؟

نمي‌دانستم بخندم يا گريه كنم؟ موضوع را عوض كردم از بازجويي و وضعيتش پرسيدم و ... و باز با اين سوال تمام كرد كه پرستو جواب اعتراض حكمت چي شد؟

فردا صبحش جلوه از بند عمومي زنان اوين تماس مي‌گيرد، خوشحالي صدايش برق مي‌زند و معلوم مي‌شود كه بالاخره بعد از يك ماه اجازه ملاقات نيم ساعته با كاوه را دادند و همديگر را ديدند و سراغ از صداي كتك و ضرب و شتم همديگر موقع بازجويي گرفتند و ...

بعد از خبر ديدارش سوال بعدي جلوه هم همين است: به كاوه كه نگفتي به من مي‌گويي جواب اعتراضت چي شد؟
و در جواب اعتراض من كه الان وقت اين حرفها نيست و حالا شما بياييد بيرون و بعد حكم من، ‌مي‌گويد نه ديگر من و تو هم پرونده اي شديم تا راضي كند من را كه خبري بدهم.



هر دو بلاتكليف 30 روز است در زندانند و اولين سوالشان راجع به حكم من است.


ياد حرفهاي پوچ مي افتم.

ياد دوستهايي مي‌افتم كه نه در ناامني اماني دارند و نه درامنيت شاديي.

ياد ادعاهاي بزرگ و دهن پركن نخبگي و مردم-بآوري و فرهنگ مي‌افتم.

ياد دوستهايي مي‌افتم كه اين چند ماه، حتي از يك تماس كوچك،‌ يك ديدار كوچك با من هم واهمه داشتند مبادا كه پاي آلودن امنيت ملي كشور توسط من گوشه دامنشان را بگيرد و از حرفها و بحث‌هاي آزادي و دموكراسي‌شان باز بمانند.

ياد حرفهاي پوچ.... ياد... ياد..

هیچ نظری موجود نیست: