سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

آزادي ...

دو شب خوابهاي مي بينم، كه زنده اند.
انگار كه در خواب نباشم و قسمتي از بيداري است. هربار كه دوباره از خواب بيدار شدم، دنبال نشاني از مكاني تويش بودم مي‌گشتم يا آدمهاي تو خواب بودند.

فكر كن در فيلم بازي مي كني كه مي بيني طبيعي است.
يك شب اعدامي هاي را آزاد مي‌كنند، اسمها را به وضوح مي‌شنيدم. تقريبن همه زندانهاي اخير بودند، شوكه بودم كه اسم همه شان جز اعدامها بوده است. اما خوب همه آزاد مي‌شدند.

هیچ نظری موجود نیست: