پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

پاريس سعي كن مهربان باشي

پاريس! پاريس با بوي غربت هميشگي!
به محض اين كه ديدمش يادم افتاد كه همان آدم شجاع است كه سخت ترين چيزي كه روانش را آزرده به تفصيل براي همه مردم دنيا تعريف كرده است.
نسبت به جوانان ديگر پاريسي از همه آشناتر بود. شبيه جواناني حرف مي‌زد كه تا دو- سه روز قبل با آنها زير آسمان دودگرفته و گرم تهران راه مي‌رفتيم و شايد هيچ نشاني هم از همديگر نداشتيم.

آشفتگي هاي احساس من را وقتي از حقوق زنان ايران حرف مي‌زديم و در عوض حقوق همجنس گراها را مي‌شنيديم‏، حس مي‌كرد.
عصبانيت هاي من را كه دو روز گذشت و داعيه داران حقوق زنان در ايران هيچ يادي از زنان ايراني زنداني، از زنان ايراني زير فشار و در تنگنا نكردند... پا به پاي من عصباني مي‌شد و مي‌گفت هيچ كاري انجام نمي‌شود.

مي‌گفت كافه نشيني هاي شبانه و روزانه و سيگار و نوشيدني و در نهايت عكس دسته جمعي با عكس ديگراني كه كشته شده اند و يا به تدريج كشته مي‌شوند... تمام كنش پاريس نشينان است.

هيچ وقت سوالي از خاطره تلخ كهريزك نكردم.گرچه منعي نداشت براي گفتن آنچه را كه به دوربين ها گفته بود.
او هم از من هيچ سوالي نمي كرد. بين ما احساس مشترك حرف مي‌زد.

در ايستگاه مترو بايد خداحافظي مي كردم بعد از سه روز- با بعضي ها 4 روز و نيز فقط 2 روز

نخواست تا مترو بيايد. بي توضيح مي‌رفت. بي توضيح آشفته بود. ولي مي‌خنديد و مي‌خنداند. در تمام عكس هايي كه من بودم نماند. مثل يك هديه ويژه بودم برايش وقتي مطمئن شد به ايران برمي‌گردم. پايين پله هاي مارپيچي كه اميلي پولن با بازي بالا پايين كرد از من خداحافظي كرد.

گفت مي‌خواهم يك پيغام بدهم كه برساني وقتي به ايران رسيدي.
منتظر پيغامش نگاه مي كردم.
من را در آغوش گرفت و باز احساس اين بود كه تمام ايران را مي‌خواهد در آغوش بكشد.
فقط من بودم ولي تمام زندگي و خاطره و تمام عزيزانش را در آغوش مي‌گرفت.
فكر كردم شايد يادش رفته است.

گفتم پيغامت؟
گفت به ايران بگو دلم برايش تنگ شده است...

هر دو بغض هايمان را خورديم. و زمزمه مبهم نامطئنم كه خيلي زود بر مي‌گردي...


دوست ندارم اين حدسم درست باشد، دوست ندارم فكر كنم كه آشفتگي و پاييز پاريس طاقتش را تمام كرده است، دوست ندارم فكر كنم كه لحظه اي حتي لحظه اي نمي خواسته زنده باشد. دوست ندارم از اينكه تنهايي آشفتگي دو هفته آخرش را در پاريس خالي از همه چيزها بوده است.

در تعجبم كه جنايات بي خردي ديكتاتورك ها تا چند نسل بعد مي‌تواند دامان خود ديكتاتور را بسوزاند؟

هیچ نظری موجود نیست: