یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۰

اسم از ...

اگر اسم فامیل بازی کردن با خود هم مثل بقیه بازی های ذهنی با خود است،

تفریحات شبانه می شود اسم- فامیل...


پی نوشت: ولی چه جونی می گیرد وقتی سه حرف اولش هم هست و می دانی کجا است و چی است و کلمه...

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۰

ناامنی سیال ذهن خواب

از هر جایی یک تکه بود. چیزهای بی ربط با هم، در خواب جاینشین های مشترک پیدا می کنند و داستانهای سیال ذهن می سازند:

اول خودش را سالم می بینم.
صحنه بعد رانندگی می کنم تو پیچ داغون شده باقرخان جلوی پادگان ارتش، همانجا که در ذهن پیچ برعکس شده است و به مسیر بالای تونل نواب وصل می شود به ام می گوید اره عمل کرد. شبانه ساعت 3-4 نصفه شب.

باورم نمی شود. می پرسم اصلن چرا آمده بود بیمارستان؟ برای کار کی؟ می گوید خودش. می گوید آپاندیسش عود کرده بود.

نمی بینم کی است که من به حرفهایش اعتماد دارم ولی این همه حجم اطلاعات پخش و گیجش آزارم نمی دهد.

می پرسم چرا بیمارستان امام علی؟ که هیچ وقت نفهمیدم اصلن چنین بیمارستانی هست و یا نه و اگر هست کجای تهران است؟
جواب درستی نمی گیرم.

می پرسم به جز حلقه آزارنده بقیه چطور فهمیدند؟ 
می گوید م. عکس بیمارستان او را گذاشته بود تو فیس بوک، دیدند و آمدند.

هجوم ناامنی ها تو خواب هم اذیت می کند. ساعت 3 نصفه شب. عکس در بیمارستان. همان موقع در فیس بوک. حضور زیادیِ یک مشت آدم آشنای نادوست. بی خبری من.

یک صحنه دیگر، یک جایی ام در بیمارستان. شبیه بیمارستان بوعلی. یک برگه می دهد دستم از طرف دکتر. تویش نوشته 160 سانتی متر بریده شده است.

می پرسم ،از یکی شبیه دکتر و یا شاید دستار دکتر، یعنی 160 سانتی متر را بریدید؟ می گوید بله 160 سانتی متر مانده بود. آن را هم بریدیم.

از خودش صحت اینها را می پرسم. مثل یک اتفاق بدیهی و ساده می گوید. آره.

چند بار حالش را می پرسم.
شبیه حالت کاملن طبیعی می گوید همان شب خوب شده است.
می پرسم که چرا به من نگفته است. 
بی اعتنا و مثل موضوع معمولی می گوید حلقه آزار بسته، می دانستند و بودند و همین کافی بوده است.

در تمام طول صحنه ها فکر می کنم، چطور من خواب بودم، او بلند شده است، رفته بیمارستان، یا شاید بردندش بیمارستان؟ چطور من همه این زمان خواب بودم؟
چطور در این چند ساعت عمل انجام شده است؟ آمده خانه ؟ خوابیده و صبح رفته سر کار؟
چطور این همه روز گذشته و من تازه از دیگری می شنوم؟

وقتی بلند می شوم، ناامنی مطلق است. گیجی زمان. گیجی اتفاق ها. مثل اینکه روحم چندین بار شدید و پشت هم سیلی و لگد خورده باشد. بی اختیار گریه می کنم.

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۰

خاطره تاریخی

یک چیزهایی اگر در شرایط به هم ریخته و آشفته گم بشود و لای جوگیریهای مثبت و منفی این ور پشت بام و آن ور پشت بام له بشود و فراموش بشود، بعدن همیشه در تاریخ سوال می شود که چرا؟

مثلن چطور شد که هیچ کس در فلان تاریخ به این فکر نکرد که شاید هم این نبود.
یا چرا هیچ ذهنی به زبان نیاورد که لای این صداهای پرهمهمه و بی هدف، کمی آن طرف تر و کمی از بیرون تر هم می شود نگاه کرد.

و البته خیلی خوب به یاد می ماند که تنها کسی که اعتراض کرد فلانی بود
یا تنها کسی که این مورد را دید بهمانی بود
یا تنها گروهی که کار کرد نام-گروه مذکور بود 
یا 
یا 
یا


حالا هم این مقاله نوشین، چنین چیزی به نظر می آید.


پی نوشت بی ربط: بیشتر لینک های کنار صفحه عوض شده اند یا غیر فعالند. به زودی کنار صفحه را خلوت می کنم و اینجا را هم آب و جارو

پست هزار و دوم

دوستم می پرسد کمتر می نویسی؟!

می گویم به دو دلیل:

یکی حضور برادارن امنیتی در پستوهای ذهن که خودم ترجمه می کنم: یعنی خودسانسوری خود -نه چندان آگاهانه

یکی تغییر شرایط زندگی و قضاوت شدن بیرونی احساسم نسبت به فاصله تا اتاق خواب مشترک که حالا می شود قضاوت ضربدر دو آدم

بعد این که چرا این آدرس فیلتر شده عوض نمی شود؟ به دلیل ساده کم بودن بازدید و نخواستن بازدید هزارانی فضای مجازی و در عوض حفظ روند و اسم و هویت مجازی  شخصی قبلی

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۰

بازداشت گسترده فعالان زنان

مریم بهرمن 21  اردیبهشت

منصوره بهکیش 22  خرداد

مریم مجد  27 خرداد

زهرا یزدانی  31 خرداد

مهناز محمدی  5 تیر

ظرف 15 روز پنج نفر از زنان بازداشت شدند که اکثر آنها جز فعالین حقوق زنان بودند و از مکان بازداشت اکثر آنها خبری نیست.

هر سه روز یک نفر...

و حدود دو هفته بی خبری مطلق!!!

این همه گستردگی جنبش زنان چرا موجب سکوت و عدم اعتراض به بی قانونی ها شده است؟