سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۱

دوست هایم را به من برگردانید

همیشه یک دوستی بوده است که از همه چیز زندگی با هم صحبت می کردیم و در هر حالتی هم بود، بعد از دبیرستان، که رشته تحصیلی و کار متفاوت شده بود، یا با گذشته متفاوت قبل از دانشگاه و کار متفاوت، باز همیشه حرف های دل، تمام احساس ها، اتفاق ها، خوشی و ناراحتی ها را می شد باهاشون قسمت کرد.

دوستی از جنس خودت. با این که همیشه دوست های پسر هم بوده و هستند و می شود خیلی حرف ها را باهاشون زد و خندید و حتی گریه کرد و خوش بود و ناراحت بود و حتی عصبانی و دلخور، اما دوستان دختر و دوستی با آنها جنس دیگری بوده است.

مدت هاست که دوست های دختر، همان هایی که از گرمابه و گلستان باهاشون می گفتم و همدیگر را اصلاح می کردیم و احساس هایمان را صیقل می زدیم و مثل روانشناسی از بیرون من،  رفتارهایمان را بازنگری می کردیم و باز زندگی و زندگی و زندگی... خیلی کم می بینم. هر کدام یک جای دنیا، یا مشغولیتی، یا گیر زندگی و انگار بازنشدنی شده است و ...

داشتم لای کتابها دنبال چیزی می گشتم، یک برگ کاغذ سفید پیدا کردم، با دو جمله کوتاه که به سبک بچه های مدرسه وسط یک جلسه ی نسبتا رسمی جمعی بین من و دوستم رد و بدل شده بود، شاید 7-8 سال پیش. پرسیده بودم: "موقع خواندن صدایم اضطراب داشت؟" و دو جمله بعد که دوستم جواب داده بود. وضعیت ایده آل! در لحظه توانسته بودم، بازخورد وضع نگران خودم را بگیرم.

یکدفعه دلم ریخت، مثل قسمتی از عضو آسیب دیده بدن، که رویش فشار می آوری و دردش باز همه جا پخش می شود و دوباره تمام رشته های اعصابت تحریک می شوند. یادم افتاد که دلم دوستهایم را می خواهد.

من دلم برای سه تا دوستم تنگ شده است.

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۱

حق انتخاب پوشش، با کدام فرهنگ؟ برای کی؟


چهار- پنج سال پیش بود که در یک پرواز باید خط عوض می کردم. هیچ کدام از هواپیمایی ها ایرانی نبود، ولی اولی به مقصدی می رفت که گردشگران ایرانی زیادی همه فصل ها به آنجا سر می زنند و خلاصه هواپیما پر از ایرانی بود، اما خط بعدی تقریبن به جز ما هیچ ایرانی دیگری نداشت، یا اگر هم داشت به چشم من نیآمد.
طبیعی است که در هر دو هواپیما، روسری و مانتویم را درآوردم، اما با دو حس متفاوت از امنیت.
هواپیمای اول با جمعیت زیاد هم وطنان، به شدت ناامن بود، مثل خیابان های تهران، مثل وقتی که به هر دلیلی زمین می خوری و مانتو یا دامنت دو وجب بالا می رود و چشم های گرسنه سر تا پایت را برانداز می کنند و نیش ها تا بناگوش باز می شود، شاید تکه هایی هم بشنوی، که البته این آخری در هواپیما درست به همان شکل نبود، ولی خوب شکل شیکان و با کلاسش همچنان حضور داشت.
تنها اتفاقی که افتاده بود شال دو وجبی روی سرم را برداشته بودم و مانتوی تا زانو بلند را درآورده بودم که زیرش یک بلوز آستین کوتاه (به اصطلاح خیاط ها سه ربع) معمولی تنم بود و شلوار کتان کلفت.
هواپیمای بعدی، با غم غربت از هم وطنان، حس آرامش داشت. هیچ کس خیره نمی شد، هیچ کس حتی نگاهم نمی کرد. انگار داشتم در یک مسیر خالی قدم می زدم، از بس سنگینی نگاه وجود نداشت.

****
چند تا عروسی و مهمانی رفتید که زن و مرد با هم یک جا باشند و دعوایی بین مردان درنگیرد که به ناموس من نگاه کردی، یا خودت را بهش چسباندی، یا دستت را... . فکر کنم کسی پیدا نشود بگوید در ایران اصلا تجربه ای از این جور اتفاقات ندارد.

****
کی ها در فیس بوک نیستند؟
داستان فرهنگ به رسمیت نشناختن حق پوشش زنان جامعه ایران است و یک رنگ بودن آسمان همه جای دنیا.
کمپینی راه افتاده برای مخالفت با حجاب اجباری، کجا؟ در شبکه اجتماعی فیلتر شده فیس بوک.
زن همسایه مان عضو فیس بوک نیست. زن سرایدار ساختمان شرکت هم عضو فیس بوک نیست. زن خواربار فروش محله که صاحب مغازه است و به تنهایی یک خواربار فروشی را می گرداند هم عضو فیس بوک نیست.
گذشته از اینها هیچ کدام از دبیران دبیرستانم که خیلی چیزها ازشان یاد گرفتم، عضو فیس بوک نیستند.
خانم دکتر، متخصص زنانی هم که مرتب پیشش می روم، عضو فیس بوک نیست.
خانم دکتر، استاد دانشگاهم که ام اس دارد و هر روز با ماشین شخصی و عصا سر کلاس ها حاضر می شد، هم عضو فیس بوک نیست.
کافی بود برای سنجیدن بستری که در آن چنین شعاری راه افتاده است؟!

حالا خود فیس بوک
 هیچ دوستِ دختری را که با نام و عکس واقعی خودش در فیس بوک عضو شده باشد، نمی شناسم که لااقل یک عکس بی حجاب در فیس بوک نداشته باشد.
اگر قرار باشد همه دخترانی را که با نام شخصی، عکس شخصی و بدون حجاب خود را در فیس بوک به اشتراک می گذراند، زیر یک چادر جمع کرد، آن چادر باید حرف های خیلی بیشتری از فیس بوک داشته باشد.
مثلن فیس بوک، به اشتراک گذاشتن عکس را و حتی جمله و متن را هم دارد، ولی راجع به کلیشه های جنسیتی، گزینهء انتخابی ندارد جز انتخاب تک تک افراد، وقتی گروهی غیر شفاف با داعیه حق زنان، می خواهد همه زنان ایرانی عضو فیس بوک را به اعتبار گروه خودش اضافه کند، دست کم می تواند کلیشه های جنسیتی را دیگر بازتولید نکند.
کلیشه های جنسیتی مثل:  دختران مو بلند، دختران دامن پوش،دختری با لباسی شبیه «پری دریایی» و شالی که با موهای باز و بلند به باد سپرده شده است، در عکس روی لوگوی این کمپین؛ گذشته از تبدیل آن به کلوپ عکس های یادگاری، گذشته از بحث هایی با تم خاله زنکی/ عمو مردکی روشنفکرانه.

****
یک بازی دیگر (می گویم بازی، چون به نظرم کمپین حجاب اختیاری هم بیشتر شبیه بازی شده است تا واقعیت مورد نیاز جامعه) دعوت زنان برای نوشتن خاطره های شان از حجاب اجباری و پوشش آزاد است.
این یکی جالب تر است چوت خاطره وار و روایت گونه از زبان خود زنان نقل می شود، ولی مگر همه زنان وبلاگ نویس تا به حال هچ از زندگی خودشان در ایران، از داستان حجاب و گره روسری هایشان ننوشته اند؟ منظورم امسال و حتی بعد از انتخابات 88 نیست؛ منظورم تمام روزهای وبلاگ نویسی فارسی است. چند سال شد؟
10 سال- 11 سال؟
چند تا پایان نامه کار شده روی وبلاگ نویسی، زنانه نویسی، خودنمایانی زنان، و البته داستان گره روسری که موضوع جدانشدنی زندگی همه زنان ایران است.

****

همه اینها را به این معنی نمی نویسم که یعنی باز- خاطره نویسی بیهوده است. فقط می خواهم بگویم حواسمان به انرژی هایی که گذاشته می شود باشد. حواسمان باشد، دختران ساکن ایران این روزها در ون های گشت ارشاد با هم سرود می خوانند و جلوی دوربین ثبت عکس وزرا ژست می گیرند و مانتوهای بلند تعویضی با مانتوی خودشان را زیر مانتوی قبلی می پوشند و از وزار خارج می شوند و خلاصه برخورد نظامی را به وسیله تفریح خودشان تبدیل کرده اند. در عوض دختران چادری که چادر انتخابشان بوده است، چند سالی است که به برخورد نظامی با حجاب دوست های دیگرنشان اعتراض می کنند، بدون این که عکسی بی حجاب از خودشان جایی منتشر کنند.

و بعد از همه ی اینها، برای فرهنگ رخنه کردن در زندگی مردم ایران چه برنامه ای داریم؟
اگر روزی انتخاب پوشش زنان، به خودشان واگذار بشود، چقدر امنیت برای زنان ایرانی بدون حجاب فعلی از طرف خود مردم تامین می شود؟
برنامه های آگاه سازی فیس بوک به چند درصد جامعه ایران می رسد؟
برنامه های انجام شده زمان قبل، تا چه اندازه برای روزگار امروز مفید است؟
چه تعدادی از روشنفکران دینی و حتی غیر دینی، هر انتخاب پوششی از همسرانشان را می پذیرند؟ (شاید جای این چالش ها بین بحث های حجاب خالی است)
و چندین سوال دیگر که در کمپین نه به حجاب اجباری، و حتی فراخوان خاطره نویسی از حجاب اجباری، بی جواب بوده است.

چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۱

نامه

این شعر حافظ، با اجرای نامجو هر بار ویرانی جدیدی در من به پا می کند:

هر چند کازمودم، از وی نبود سودم
مَن جرّب المُجرّب حَلّت بهِ النَّدامه

گاه ویرانی آت و آشغال ها و باز نشانی شکوفایی شادی بسیار،
گاه ویرانی خرابی و خمودی روح