یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴

صبحها که بیدار می شوم، خسته ام. فکر می کنم مگر من چیزی را آگاهانه تحمیل کرده بودم، یا آگاهانه آزار داده بودم که حالا این همه باید آزار ببینم؟؟؟
شهر پر از دروغ داری روحم را می چلانی با آدمهای پر از شعارت. کاش می شد به یک سفر بروم یا برای همیشه، آدمهای نامهربان مغرورت را برای خودت بگذارم و کوچ کنم.