پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۵

خشونت روشنفكرانه

نزديك به چهار ماه طول كشيد كه درد زخمي كه زده شده بود از بين برود اما خوب نشد. هر روز يك جايش سر باز مي كرد و باز خون و خون و خون.... نه! نه! زيادتر نگران باشيد، زخم زبان را مي گويم نه زخم جسمي!
فقط وقتي توانستم ديگر بهش فكر نكنم كه آن را ناخواسته، بر حسب اشتباه، عصبانيت و با عذر فراوان مخلوط شده تحويل گرفتم.
يك بار هم تو كار فقط كمي با لحن تند و شخصن بهم تذكر داده شد، (جداي از اتفاق كه چقدر من اشتباه كرده بودم و چقدر او ) تا چندين روز بعد نمي توانستم بهش نگاه كنم و باهاش حرف بزنم، شيريني خريد. عذر خواهي كرد. جلوي همه. توجه خاص كرد. قهر نبودم اما من چيزي در ذهنم شكسته شده بود.

فكر مي كني خيلي لوسم! خيلي حساسم! خيلي احساساتيم! اما من هم ديگران را نازپرورده رعايت مي‌كنم. تا شديدترين انتقادات را مي‌پذيرم اما لحن كمي خشن و متحكم و دستوري را .... !

براي بار سوم تكرار مي‌شود. ديگر ذره‌اي تحمل ندارم. بدترين صحنه نمي‌دانم از كي و كجا تو ذهنم است، زني كه از همسرش كتك مي خورد و فردايش طلا هديه مي‌گرفت به عنوان عذر خواهي( شايد دارم بزرگش مي‌كنم. شايد دارم اغراق مي‌كنم اما تو ذهنم همين قدري شده مسئله)
تازه به اين فكر مي كنم كه اينها تازه از كسي بود كه خشونت را ذره‌اي قبول نداشت حتي به عنوان وسيله براي اهداف انساني. اما كسي كه خشونت را در حد وسيله براي دفع شر موجه مي‌داند؟؟؟!!!!
گفتم تو هم كه خشونت را در جاهايي موجه مي‌داني...(به شوخي مي‌گفتم، اما از آن نوعش كه غليظ شدهء واقعيت است، نه بر خلاف آن )
گفت ازم مي‌ترسي؟ گفتم بله بايد ترسيد. خنديديم.
اما من مي‌ترسم!!! از دست نوازشي كه بعد از كتك دراز مي شود و بعد از پس زدنش، ديگر نمي بينيش، مي‌ترسم. از آدمها! از دوست داشتني‌ترينشان، از نخبه ترينشان، از محترم‌ترينشان، از دوست ترينشان مي ترسم!

هميشه استبداد در چيزي نيست كه ديگران گفته‌اند و ديده‌اند.... من از پنهان ترينش بين افكار روشن و متمدن و به ظاهر دموكرات مي‌ترسم چون عيان نشدنش، چنان قدرتي بهش مي‌دهد كه .....

صبح خواب بدي ديدم! خيلي بد! اذيتم كرد!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

امروزه در جامعه ما بيشتر واژه ها از معناي اصلي خود تهي شده اند. به عنوان نمونه همين واژه روشنفكر كه تعاريف و ويژگي هاي خاص خود را دارد. تا آنجا كه من مي دانم روشنفكر عنصر خلاق و نقادي است كه اصلي ترين وظيفه اش آشكار كردن دردها و پليديهايي است كه اربابان زور و زر ميخواهند پنهان بمانند. روشنفكر عنصر دردمند و دردشناس جامعه است. روشنفكر يعني اميل زولا، يعني سارتر، يعني شاملو، يعني ساعدي و ...اما امروزه هر كسي سعي مي كند خود را روشنفكر جا بزند... و البته هر چقدر هم بازيگر ماهري باشند در يك جايي خود را لو مي دهند و نشان مي دهند كه همه ي آن حرفها و رفتارهايشان چيزي جز تقليد ناشيانه نبوده است......
البته فكر ميكنم تنها راه بازشناختن روشنفكر راستين از روشنفكر دروغين ،مطالعه زندگي و آثار بزرگان اين عرصه است. و كوتاه سخن آنكه
نه هر كو ورقي خواند معاني دانست