یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

صفر و يك

احساسها را مخفي بايد كرد. احساس توهم بر‌انگيز است. احساس، حسادت برانگيز است، احساس مسئوليت برانگيز است. احساس...

خواب ديدم، نزديك جايي بوديم مثل يك رودخانه، درياچه، باطلاق يا .... من و عده‌اي كه چهره‌هايشان را برخلاف هميشه تو خواب واضح مي‌ديدم. تو خواب همه آشنا بودند، اما هيچ كس از آشنايان يا دوستان واقعي نبود.
مردي شايد مسن، حدود پنجاه يا شصت ساله در حال كتاب خواندن تو آب افتاد، داشت غرق مي‌شد. هركس سعي مي‌كرد كمكش كند. شب بود. سرد بود. من هم رفتم كمك. كشيديمش بيرون. داشتند جايي مي‌خواباندنش كه هنوز مسير رفت و برگشت آب بود. رفتم جلو كشاندمش عقب‌تر. دهنش قفل شده بود. تو خواب جسد يخ كرده و سرد شده‌اش كامل يادم است.
نبضش را گرفتم، تند مي‌زد. گفتم زنده است. الان به هوش مي‌آيد. داشتم انگشتم را مي‌بردم طرف دهنش كه راهي براي تنفس باز كنم، به هوش آمد....
خواب ادامه داشت. عجيب بود
.

وحشتناك است، از آدم توقع صفر و يك بودن مي‌رود. يا بايد عاشق باشي يا متنفر. يا بايد بخواهي، يا بايد حالت به هم بخورد. دلمان، و ذهنمان پارتيشن بندي شده است فقط براي دو فرمت تنفر و عشق.
داد مي‌زنم. بلند. واضح. رسا. آدمهاي خطي! من از تنفر و عشق، هيچ‌كدام، را بر مي‌گزينم. هرگز از شما قاضيان همه‌چيز دان متنفر نمي‌شوم، چون دلم براي ضعفتان مي‌سوزد. همان‌طور كه هرگز بيش از اين كه يك انسانيد نيز دوستتان نخواهم داشت.
هرگز نميتوانم ميله‌هاي ذهن آدمها را ناديده بگيرم، گرچه در همان حال مي‌بينم كه گاه قفس‌سازان، چيزهايي از صميميت و دوستي و صداقت هم دارند.
شعار نسبيت بدهيد و آزادي، من به تنهايي به جاي همهء شما، نسبي‌نگر و آزاده زندگي خواهم كرد. تمام اتهامهايتان هم قبول. خودخواهم و مغرور.

نگو كه مقايسه‌ام اشتباه است، بدون بودن چيزي اين همه كنترل مي‌شوم و اين همه فشار و محدوديت تحمل مي‌كنم، واي به وقتي كه چيزي هم مي‌بود!!!
همه چيز بود و من چنان آزاد بودم و آزادانه رفتار مي‌كردم كه... كوتاه. كوتاه بايد كرد فهم ناشدني‌ها را. فقط! خوب فاصله مي‌اندازيد. و خوب مهر تاييد پشت هم بر تصميمها و رفتارهايم مي‌زنيد. مرحبا! مصمم‌ترم مي‌كنيد!

هیچ نظری موجود نیست: