سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶

خانه ريحانه

شوي غذا بود براي كمك به دختران خانه ريحانه.

آدمهاي زيادي بودند. كساني كه آمده بودند خريد كنند، ‌بدون اينكه احتياجي به يك وعده غذا، آبميوه، شيريني يا هر چيزي كه آنجا بود داشته باشند. و شايد كساني مثل من كه فقط دلشان مي‌خواست ببينند با اين دختران چه كرده‌اند بعد از اين همه سال شعار و پز عالي!

و حالا اين كه خيريه در محل زندگي آنها باشد، چه حسي در آنها به وجود مي آورد؟ احساس حقارت مي كنند يا مسئولان، خيريه را طوري برگزار مي‌كنند كه مثل يك مهماني عصرانه معمولي به نظر بيايد؟

آدمهايي كه در اين شرايط سياسي- اجتماعي سياه در كارهاي خيريه‌اي شركت مي كنند، به نظر من كساني هستند كه هنوز اين فرصت را از خودشان نگرفته اند كه حداقل ها را ببينند و در هر شرايطي رفتار مناسب آن شرايط را انجام بدهند.

اما خوب مي‌خواستم دخترها، كمپين را بشناسند. مي‌خواستم بدانند دختران ديگري مي‌خواهند براي برابري حقوقي مبارزه كنند كه تك تك آنها و خودشان قرباني آن هستند. و البته از حضور آدمهاي واقع بين هم استفاده كنم، چون تجربه اين مدت نشان داده است كه آدمهاي اين چنيني ذهن بازتري دارند نسبت به بقيه در برابر تغيير.

بعد از يك ساعتي چرخ زدن و صحبت با بقيه و صحبت با بعضي دختران و گاه شعر خواندن و خنديدن و دست زدن با دختران به خانمي رسيديم كه خودش را مربي بچه‌ها معرفي كرد. مي گفت روانشناس است و سالهاست در اين زمينه فعاليت مي‌كند.

هر چه بيشتر باهاش صحبت كردم متاسف‌تر شدم. خانم معتقد بودند در كل جامعه اگر زنها به كسي ظلم نكنند، كسي هيچ ظلمي بهشان نمي كند. ايشان معتقد بودند اگر بازار كار به طور 9 به 1 بين مردان و زنان تقسيم شده است، به خاطر ناقابليت و ناتواني خود زنها است. البته بگذريم كه اين آمار را قبول نداشتند و خبر ديگري هم از آمار كار نداشتند.

مي‌فرمودند موردي داشتند كه دختر بعد از رابطه نامشروع با پسري حامله مي شود و پسره رها ميكندش و مي‌رود و دختر چون مي خواسته است فرزندش را نگه دارد، براي مجاب كردن بقيه خودسوزي كرده است.

واقعن شرمسار بودم از اينكه يك روانشناس نمي تواند فرق بين خودكشي كه براي جلب ترحم است و بدترين نوع خودكشي يعني خودسوزي را تشخيص بدهد.(كساني كه براي جلب ترحم يا مجاب كردن خودكشي مي‌كنند، از كم‌خطر‌ترين و كم دردترين نوع خودكشي كه احتمال برگشت زياد باشد استفاده مي كنند، مثل قرص خوردن يا رگ زدن نه خودسوزي)

مي گفت بايد به جاي تغيير قوانين كه هيچ اشكالي بهش وارد نيست و تمام مثالهاي عيني من را فقط بزرگ كردن بيش از حد مورد ذكر مي كرد، به دختران آموزش داد كه خودشان را تسليم لذت ديگران نكنند اما نگفت چطور؟ وقتي از سنگسار دو روز قبلش كه خوشبختانه حكمش اجرا نشده بود گفتيم، مي‌گفت بايد ديد چه كرده است به هر حال بايد روشي براي تنبيه وجود داشته باشد.حرفهايش وحشتناك بود.

مربي ديگري مي‌گفت با تمام اينها ملاك برتري زنها زيبايي است حقيقتن حالا هر چه قانون هم وجود داشته باشد يا نه.( و اين را جلوي دختري مي گفت كه به خاطر آزار پدرش كه بعد هم قصد تجاوز بهش را داشته، دستش دچار معلوليت بود.)

مربي ديگري موقع رفتن به عنوان خداحافظي مثل يك مامور به دختران تاكيد مي كرد: آدم باشيداااااااا !!!

حرفي براي گفتن نبود. دلم براي دختران مي‌سوخت. دلم براي خودمان مي‌سوزد كه محل اصلاح و جاي امن براي زنان در جامعه‌مان چنين جايي است با چنين تفكراتي.

ميزان پيشرفت و گسترش هر جامعه امروزه با وضعيت زنان آن جامعه سنجيده مي شود. نمي دانم چه مي‌شود گفت.

گرچه هنوز هم فكر مي‌كنند كساني به اين خيريه‌ها مي‌روند حداقل كاري را از دستشان برمي‌آيد با مثبت‌انديشي انجام مي دهند.

هیچ نظری موجود نیست: