یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۴

زنان در چه شرایطی از کار کناره گیری می کنند؟

یک و نیم روز کامل می‌خواستم نروم شرکت. از بین همه کارهایی که کارآموز شماره یک از قبل در دست داشت و نتیجه‌ای از آن‌ها گزارش نداده بود، سه تا کار را انتخاب کردم. یکی از آن‌ها بررسی عملکرد یک محصول تازه بود که تمام هفته قرار بود انجام بدهد ولی پیش نرفته بود و من خودم آن را انجام داده بودم. یاداداشت نویسی و علامت‌گذاری در نوشته‌ها و مثال نویسی در متن و همه آن‌ها را که خودم پیش برده بودم و برای یک نمونه دیگر بود، بهش دادم و گفتم گرچه نباید این را به شما می‌دادم و خودت باید پیش می‌بردی، ولی برای سرعت کار می‌توانی از این‌ها استفاده کنی و نمونه دیگر را که شبیه به این است بررسی کنی و تفاوت‌هایش را دربیاوری. دو کار دیگر هرکدام بیش از سه هفته از شروع به کارش می‌گذشت و هرروز فقط می‌گفت نشد و کمکی که می‌خواست این‌طوری بود: «می‌شود بگویید چه جوری است؟» و من هر بار در جواب این سؤال کلی و نامشخص سؤال‌های مرتبط می‌پرسیدم و اشاره می‌کردم که باید جزئیات را به آن صورت چک کند. اولِ روز کاری بعد قرار شد راجع به این سه کار یک گزارش کلی و شفاهی بدهد که هرکدام را چطور پیش برده است.
روز کاری مقرر رسید، زیاد سرحال نبود برعکس من که بعد از یک استراحت خوب برمی‌گشتم. نیم ساعتی کارهای خودم را چک کردم و در حالی داشتم ادامه می‌دادم از او پرسیدم که چه خبر و چه کرده است. خبرهای کلی گفت که چه درخواست‌هایی آمده و چه کرده است و کارهای قبلی را کی پیگیری کرده است و همین. از سه کاری که به اش سپرده بودم پرسیدم. صبر کرد اتاق خلوت بشود و همکارها بیرون بروند و با مکث و مِن و مِن متوجه شدم نمی‌خواهد جلوی آن‌ها (دو تا مرد تکنسین، همکار) بگوید. بعد گفت که یک کار خیلی بدی کرده است. متعجب ادامه‌اش را پرسیدم. توضیح داد که وقتی داشته یکی از آن سه کار را انجام می‌داده به خاطر اشتباه کاری خودش یکی از محصولات را خراب کرده است. دلیل خطا را پرسیدم، با بغض گفت که فقط اشتباه خودش بوده است. دوباره پرسیدم چی باعث شد که خطا کند با اینکه روی همان دستگاه بارها با هم شبیه آن کار را انجام داده بودیم و دقیقاً می‌دانست باید چه چیزی را در نظر بگیرد، باز همان جواب که چیزی نشد فقط خودم اشتباه کردم. وقتی کسی جلوی آدم بغض می‌کند، بااینکه شرایط احساسی است ولی او هم دارد یکی از راه‌های مقاومت در مقابل سرزنش شدن را استفاده می‌کند؛ حالا هر دلیلی برای بغض باشد ولی به من می‌گوید از دلایل اصلی فرار می‌کند.
 روزهای اول که آمده بود خیلی تعجب می‌کردم و نمی‌توانستم وقتی بغض‌کرده یا گریه می‌کرد به‌قدر کافی مسئولیت کارش را یادآوری کنم ولی دیگر آن روز خیلی به‌سختی سعی کردم تحت تأثیر بغضش قرار نگیرم. واقعاً خیلی تحت‌فشار بودم. ولی موضوع این بود که از روز اول به او و کارآموز شماره دو گفته‌شده بود که بعد از مدتی فقط با یکی از آن‌ها قرارداد بلندمدت بسته می‌شود و حالا و بعد از شش ماه، دو هفته قبل از آن روز نبودنم، تصمیم برای استخدام کمتر از یک ماه اعلام‌شده بود. می‌دانستم که همین اعلام، هردوی آن‌ها را مضطرب کرده است. وقتی این را به شان گفتم چشم‌های هر دوشان خیس شد و البته خودشان را کنترل کردند. همچنین من را مضطرب کرده چون گزارش نهایی را باید من به‌عنوان مسئول مستقیم می‌دادم. از روزهای اول از رفتار من مشخص بود که نظرم راجع به کار هرکدام از آن‌ها چیست و خب البته که به شماره یک کار بیشتری یاد داده بودم، شاید چون زودتر آمده بود و به نظرم دو ماه زودتر فرصت را نابرابر می‌کرد، گرچه شماره دو دیرتر آمده بود به خاطر دانشگاه و امتحان‌ها و البته انتخاب خودش. ولی این را هم یادآور شده بودم که من نسبت به زن‌ها همیشه سعی می‌کنم با تبعیض مثبت برخورد کنم و اگر آن‌ها پسر بودند نه این‌همه انرژی می‌گذاشتم برای آموزش و نه برای گزارش راجع به کارشان تعلل می‌کردم؛ اما می‌فهمیدم که در هر حال فشار کار را برایشان بیشتر کرده است و همین یعنی تنگی فضای کار.
سه روز آینده هم بی‌اینکه من در گزارشم اضافه کنم یا صحبتی از آن اتفاق باشد گذشت و کارآموز شماره یک هرروز بی‌حوصله‌تر و کم‌دقت‌تر و پرخطاتر می‌شد. سراغ یکی دیگر از آن سه کار را گرفتم، دوباره روی نمونه‌ای که من تست کرده بودم از روی یادداشت‌های من فقط یکی از آزمایش‌های من را امتحان کرده بود و همین؛ و کار سوم عملاً هیچ پیش نرفته بود. ازش دلیل بی‌انگیزگی‌اش را پرسیدم و اینکه کار را چطور می‌خواهد پیش ببرد؟ گفت اتفاقاً می‌خواسته با من صحبت کند. ابراز اشتیاق کردم و گفتم که همین حالا بگوید. در کمال بهت من گفت که می‌خواسته بگوید دیگر از شنبه نیاید.

هیچ نظری موجود نیست: